محل تبلیغات شما
وقتی در اتاق باز شد و با لیوان چای دیدمش، مطمئن بودم که قراره دوباره نصیحت بشنوم! هیچوقت بدون دلیل چیزی برام نمیاره پشت همه ی به ظاهر مهربونی هاش، نصیحت های تکراری وجود داره که روحمو آزار میده وقتی لیوان رو گذاشت رو میز، مکث کرد و گفت: - فردا میای راهپیمایی؟ جواب ندادم دوباره پرسید. ( به خدا قسم، من این قسمت از زندگیم رو از حفظ بودم! ) گفتم: نه پرسید: چرا؟ جواب ندادم. ( جواب من براش تفاوتی نداشت. اون اومده بود که نصیحت کنه.

تکرار سکانسی در گذشته

من اینارو با اشک نوشتم!

جواب ,نصیحت ,رو ,پرسید ,لیوان ,ندادم ,جواب ندادم ,قسم، من ,خدا قسم، ,به خدا ,من این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها